سلام

خوبید؟ خوشید؟ منم خوبم! امروز اولین حقوقم رو ریختن به حسابم و من الان خیلی خر کیفم! البته به ازای ۹ روز کار خیلی هم مبلغی نبود ولی بالاخره خیلی خیلی بهتر از تصورم بود و رقمش بالای هزار بود  . سر صبحی من و موبایلم رفتیم دستشویی و از اونجایی که آدم باید از ثانیه ثانیه وقتش استفاده کنه ، منم آنلاین شدم که حسابم رو چک کنم و یه دفعه دیدم ووووییییییییی حقوقم رو ریختن و اصلا کلا خر در چمن شدم. اولین خریدم هم لباس برای کریسمس بچه ها بود که ۹۸ یورو پیاده شدم. برای دختری دو تا پیراهن خریدم و واسه پسری یه دست بلیز شلوار پلوخوری. یه عروسک ببعی هم تقدیم خودم کردم که لباس پرنسسی تنش بود که دختری در دم فتوا داد که آدم بزرگ رو چه به عروسک! و ازم گرفتش. حالا فردا عکسش رو میگذارم توی اینستاگرام. خلاصه که اینم از ما! کارم رو دوست دارم البته که هر چی جلوتر میرم میبینم چقدر چیز بلد نیستم ولی خب خوبه. سرپرستار بخشمون یه مرد خیلی جوون هست و جانشینش یه پیرزن لهستانی خیلی مهربون ولی سختگیر! تیم هم بد نیست. دو تا از پرستارها از مدرسه خودم هستند که به چهره میشناختمشون ولی از گروههای دیگه بودند. مدل این بیمارستان به نسبت خیلی سنتی تر از بیمارستان خودمه ولی الان دیگه بعد دو هفته کار عادت کردم بهش. بخش کلیه و دیالیز هم بخش خوبیه. هم آدم دلش میسوزه هم بیشتر از یه حدی کار از دست آدم ساخته نیست. پیش میاد که مریضها از ادامه درمان صرف نظر میکنند انقدر که ادامه زندگی براشون دردناکه. روز سوم کارم یه مریضمون فوت کرد. البته نود سالش هم بود. مریض جوون هم تک و توک داریم ولی بیشتر مسن هستند. بیماری عفونی و مسری هم تا دلتون بخواد! چون سیستم ایمنی کلا به فنا رفته و داروهایی هم میدن که سیستم ایمنی رو خاموش کنه تا بدن کلیه رو پس نزنه و خلاصه ام ار اس آ و آنفلانزای خوکی که دیگه از خودمونن! دوشنبه ای که گذشت رفتم مرکز بهداشت بیمارستان و واکسن آنفلانزا زدم. خیلی خجسته فکر کردم الان دیگه ایمن شدم. آمااااا خانوم دکتر فرمود که این ایمنی فقط ۸-۱۲ هفته دوام داره. برای دختری هم وقت گرفتم از همون دکتر که براش واکسن گریپه بزنم که به صورت یه قطره هست که توی بینی میچکونن که گفت ایمنی ۸ ماهه ایجاد میکنه، برای پسری هم گفت زیر دو سال اصلا توصیه نمیشه. آقا شما یادتون نیست ولی من یه زمانی بلد نبودم خون بگیرم از مریض! الان واسه خودم استاد شدم بسکه باید از این مریضهایی که رگهاشون به فنا رفته خون بگیرم. کلی هم پانسمانهای پیچیده داریم. انقدر که مریضها زخمهای خفن دارند! دفعه اول که باید یه زخم رو پانسمان میکردم خیلی ریلکس رفتم بالای سر مریض، پانسمان قبلی رو که باز کردم یعنی باید یکی منو میگرفت! حالت تهوع داشتم در حد لالیگا! حالا بهتر شدم ولی خب هنوز خیلی صفر کیلومترم. خیلی چیزا بلد نیستم. درست میشه ولی!

شیفت ساعت ۷ شروع میشه و من برای اینکه به وقت برسم باید ساعت ۶ از خونه بزنم بیرون. ساعت ۵ بیدار میشم و یه قهوه میخورم و آروم حاضر میشم. دیروز صبح ساعت ۴:۵۰ بیدار شدم و گفتم دیگه بیدارم دیگه، ساعت موبایلم رو خاموش کردم. آقا چشم باز کردم دیدم ساعت ده دقیقه به شش شده. قیافه من دیدن داشتهاااااا. یعنی نفهمیدم چطوری مسواک زدم ، پریدم توی لباسام و زدم بیرون. همه روز هم رییسم میگفت چهرت چقدر خسته نشون میده! تا من باشم دیگه ساعتم رو خاموش نکنم!

امروز که خونه بودم پسری رو خودم بردم مهد. انقدر خوب خداحافظی کرد بدون عر و بوق که اصلا کلی خوشحال شدم. ظهر هم که رفتم دنبالش خوشحال داشت واسه خودش میپلکید.

دختری دو سه روز پیش امتحان ریاضی داشت. نمره اش رو دیروز آورده خونه . یک شده. اصلا غلط نداشته. میگم بقیه چطور بودند؟ میگه ایچه ۵ تا غلط داشته. میگم چرا ؟ میگه آخه از رو دست اورلا نوشته بوده. کلی خندم گرفت.آخه ایچه اندازه مورچه هست و اصلا بهش نمی اومد اهل تقلب باشه. 

حلقه ادونت هم خریدیم و گذاشتیم روی میز و از این یکشنبه، هر یکشنبه باید یه شمعش رو روشن کنیم تا عید بیاد. شاید فردا یه سر بریم بازار عید. امسال هنوز فرصت نشده بریم.

همینا دیگه.

فعلا بای.

۷۶ تا کامنت دارم. جواب میدم انشاالله.

نظرات 19 + ارسال نظر
سایه یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 13:07

اولین حقوق یکی از بهترین چیزایی هست که ادم می تونه تو زندگی حس کنه!!!
حسابی مبارک باشه و لذتش رو ببری

اوهوم
مرسی

نلی یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 10:30 http://royayesabz.blogfa.com

وای اولین حقوق واقعاً مزه داره.. کیفش رو بکن عزیزم :*

مرسی نلی جان

مهسامامان یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 08:31

چقد برات خوشحالم شقایق جان.واقعا اسطوره تلاش و کوشش و صبری.کاش جنبه های دیگه ای اززندگیت رو مینوشتی مثل کار همسر یا چگونگی وقت گذاشتن واسه اونو بچه ها تو خونه.من با یه بچه و کار کردن کلا فاتحه خودمو خوندم تازه به هیچ کاریم نمیرسم.ممنون میشم راهنماییم کنی و از تجربیاتت بگی

دوستم
من یه وقتی خیلی ریز به ریز از زندگیم مینوشتم کم کم به بعضی این احساس دست داد که من موظفم به هر سوالی جواب بدم و عملا مثل اینه که هیچ چیز خصوصی دیگه وجود نداره. من از همسرم هرگز نمینویسم از بچه ها گاهی بین حرفهام چرا.
در نهایت هم شرایط هر شخصی منحصر به فرده و هر کسی میتونه فقط برای شرایط خودش نظر بده. راستی بچت چند سالشه؟

Doost یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 05:15

عزیزم،خدارو شکر که همه چیز خوبه،از ته قلب مطمئن هستم که یک پرستار،مادر و همسر نمونه‌ای.شاد باشی‌.

مرسی عزیزم

یک نقطه یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 00:26

سلام شگوره . حقوق اول یه مزه دیگه ای داره . قبول دارم
داشتم با خودم تصور میکردم من با فوبیای مرض و بیمارستان فکر کن میشدم پرستار اون بخش شما . چهره ام دیدنی میشد نه ؟! هر روز صبح باید میومدم پیشت بهت بگم به نظرت فلان مرض رو گرفتم یا نه؟



قربانت - یک نقطه

هار هار هار
فقط فکر کن تو پرستار بشی!

eve شنبه 7 آذر 1394 ساعت 23:41

خیلی خیلی مبارکههههه همه چی. شقایق اصلا کامنت های من میاد؟ من پیدا شون نمی کنم

کلی کامنت جواب نداده دارم
کلی رو به خیال خودم جواب داده بودم ولی چک کردم و دیدم هیچ کدوم ثبت نشده

یه دوست شنبه 7 آذر 1394 ساعت 21:58

الهی که همیشه پر توان و پرانرژی باشی و حقوقتو با دل خوش برای عزیزات خرج کنی و حالشو ببری.

مرسی عزیزم

حسنا شنبه 7 آذر 1394 ساعت 21:35

کلی ته دل منم قند آب شد خواهر.شقایق خیلی خوشحالم که زندگیت رو دور آروم افتاده و استرسهات کمتر شدن.یه زمانی میومدی از استرس امتحانا مینوشتی منم استرسی میشدم!اصن یه وضعی
اون روز داشتم فکر میکردم دو ماه دیگه پسرت دو ساله میشه.بعد شک بین یک و دو گرفته بود منو…چقدر زود گذشت…مگه نه؟
از وقتی همسر رفته ،پسرم عادت خواب بعدازظهر از سرش پریده ،به جاش شبا ساعت ٨میخوابه…بعد مدتها چند ساعت بیکارم و تنها…حس و حال خوبیه…

آره به نظرم خیلی زود گذشت، انقدر که کوچولویی پسری اصلا یادم نیست.
نازی، باز که همسرت رفت. این رفت و آمدها تا کی ادامه داره؟ اذیت نمیشی؟

ریحانه شنبه 7 آذر 1394 ساعت 15:54 http://amid83.blogfa.com

تبریک میگم انشاا...همیشه شاد باشی

ممنونم

ریحانه شنبه 7 آذر 1394 ساعت 13:16

مبارکت باشه اولین حقوق. خیلی مزه داره

اوهوم

مریم مامان دوقلوها شنبه 7 آذر 1394 ساعت 13:06

سلام شقایق جان کار کردن خیلی خوبه وقتی همکارای من ناله میکنن وانتظار بازنشستگی میکشن من اصلا درک نمیکنم شعر معروف بود « برو کار می کن مگو چیست کار. که سرمایه جاودانگی است کار» به نظرم کل مطلب رو گفته حقوقت هم مبارک باشه نوش جونت به قول ما مذهبی ها انشاالله برکت داشته باشه از حال و هوات هم بیشتر بنویس برات ارزوی موفقیت می کنم

منم همین طور فکر میکنم. مرخصی طولانی رو دوست دارم ها ولی بیکاری رو اصلا!!

مهاجر شنبه 7 آذر 1394 ساعت 10:52

اخ جون عید به به
چه حس خوبیه ها. اصن من نمیدونم چرا انقد این عیدا ی خارجیا رو دوس دارم با اینکه هیچ تجربه ای ازش ندارم.
وقتی از کارت میگی هی میفهمم که چقد پرستاری دل میخواد. من نمیدونم چرا بچه که بودم رویام پرستار شدن بود؟! ووی سخته خواهر. خدا بهت توان بده

خب اسفند ماه ایران و حال و هوای عید نوروز هم خیلی قشنگه
من الان دیگه عادت کردم به نظرم سخت نمیاد

خاطره شنبه 7 آذر 1394 ساعت 10:42

شقایق جان اولین حقوقت مبارک چه حالی میده اولین حقوق

اصلا یه وضعی

محبوب شنبه 7 آذر 1394 ساعت 08:27

اولین حقوقت مبارک ما شیرینی میخوایم

چطوری برسونم به دستت

nazafarinbanoo شنبه 7 آذر 1394 ساعت 06:01 http://nazafarinbanoo.blogfa.com/

شقایق جون، تبریک خانوم بابت پیدا کردن کار و اولین حقوق که خیلی‌ خیلی‌ شیرینه، و واقعا نوش جونت و گورای وجودت، و آفرین به همّت و تلاشت برای رسیدن به این نقطه ... برو با همین فرمون که خوب داری پیش میری ..
چقدر از اون دعایی که تو متن قبلت کرده بودی خوشم اومد، که رازدار و غمخوار مریض‌هات باشی‌، این برای من یکی‌ که خیلی‌ مهمه .. دکتر‌هایی‌ رو دیدم که پشت سر مریضها بهشون میخندن، اون نگاه از بلا به پایین رو اصلا دوست ندارم .. چیزی که متاسفانه تو فرهنگ ما زیاد هست ...
عکسای خوشگلت رو هم میبینم و کلی‌ حس‌های خوب میگیرم ازشون ... پسری و دختری رو ببوس .. شاد و خوش باشین همگی‌

نازآفرین جان ما هم پشت سر مریضهامون حرف میزنیم البته اگه به نظرمون غیرعادی باشن. از روی بدجنسی نیست مثل سوپاپ زودپزه. خودمونو تخلیه میکنیم! بالاخره ما هم آدمیم! آخه داستانها دارم از مریضهام که اگه تعریف کنم تو خودت میفهمی چرا ما پرستارها پشت سر مریضها حرف میزنیم.به همون نسبت پسری هم که بستری بود من کارهایی میکردم از سر تحت فشار بودن که میدونم مایه غیبت پرستارها رو میساختم

هویج شنبه 7 آذر 1394 ساعت 02:42

سلام عزیز جان
حقوق اولتون مبارک بسیار انرژی مثبت داشته این پست نابلدی کار هم چیز مهمی نیست همه توی هر کاری اولش همین طور هستن به ماه نرسیده این معضل هم بر طرف میشه
دختر جان دلمون برات تنگ شده بوود انقد که نیومدی

به ماه نرسیده چیه؟ فکر کنم یه سالی زمان ببره!
علاوه بر اینکه پسری لپ تاپ رو استاد کرده، شیشه تبلت رو هم شکسته!دست و دلم هم به نوشتن نمیره

دیبا شنبه 7 آذر 1394 ساعت 00:12

به به چه عجبببببب شگوره خانم....مشتاق دیدار من یکی که روزی 3مرتبه سر میزدم به وبلاگت بلکه ببینم آپ کردی...بازم جای شکرش باقیه تبریک میگم اولین حقوق خیلی حس خوبی داره...ایشالا همیشه سربلند و موفق باشی

مرسی دیبا جان

مهری شنبه 7 آذر 1394 ساعت 00:11

واییییی حقوقت خیییلی بهم چسبید باور کن حسش کردم حتی با توجه به نیازای خودم و تبدیلش به ریال کلی هم باهاش خرید کردم
مبارک باشه لباسای پلو خوری بچه ها
راستی منم پنجشنبه میزام برام دعا کن

ها ها ها بذاری به یورو بمونه همچین کاری هم نمیشه باهاش کرد.
مبارک باشه انشاالله

زری جمعه 6 آذر 1394 ساعت 23:57

سلام. چقدر خوشحالم که گروهت رو دوست داری و چقدر نگرانم که تو بخشتون عفونی ها زیادند. شگوره جان خیلی خیلی مراقب خودت باش. بعدش هم نمیشه بیایی زود به زود بنویسی ؟ مثلا هفته ای دو تا مطلب بذاری عاااالیه!

خودمم اول خیلی استرس داشتم از این همه عفونت ولی الان برام عادی شده
وقت نمیکنم والا! بعدشم اتفاقی نمی افته که بخوام بنویسم آخه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.