5


اندر مزایای خونه ای که خونه ما باشه اینه که در زیاد داره. یعنی یه در هست که سالن رو از ورودی اتاق بچه ها جدا میکنه و بعد یه راهرو هست که سمت راستش اتاق دختری هست و سمت چپش اتاق پسرخان! حسنش اینه که روزای تعطیل که دختری زنگ ساعتش رو خاموش میکنه که بتونه بیشتر بخوابه ولی پسری نیت ابوعطا خوندن داره میشه پسری رو آورد توی سالن و در اون ورودی رو بست و بدین ترتیب دختری رو از وق وق پسری نجات داد! اما این قانون شامل حال ما یعنی بهتره بگم من نمیشه! چون پسری بیدار که میشه اولین جایی که میاد بالای سره منه و یا میکوبه یا گاز میگیره که بفهمونه بیداره و پرونده خواب بسته شده. روی همین حساب الان من و پسری نشستیم روی مبل و پسری با خودش میگه و میخنده و هر از گاهی یه گاز تیزی هم از بازوهای من میگیره و قاه قاه میخنده. کلا بچه ها توی این سن تعطیل هستند واسه خودشون به خدا!

اون خانمی که قبل از ما اینجا زندگانی میکرد پرده های دو تا از اتاق ها رو گذاشته بود برای ما. اون وقت این پرده ها از این مدلهایی بود که جمع میشه بالا و خیلی هم خوشگل بود. منتها بعدا که پسری صاحب یکی از اون اتاقها شد دیگه اون پرده به اتاق یه پسربچه نمیخورد. زمینه اش سبز سیر براق بود با گلهای درشت. واقعا خوشگل بود اما من دوستش نداشتم. مخصوصا که از پنجره هم کمی فاصله داشت و سرما می اومد تو. اینه که دیروز بعد از اینکه دختری رو رسوندم به مدرسه اش رفتم تا با عاطفه برم ای ک آ که برای اتاق پسری پرده بخرم. چیز خاصی هم نخریدم. یه پرده ساده زمینه آبی. منتها میل پرده اش رو مدل دوتایی گرفتم یعنی جلو این پرده آبی میخوره و زیرش یه پرده کلفت سفید زدم. یه دونه طاق هم برای بالای تختش خریدم که یه کم اتاقش شبیه اتاق بچه بشه طفلی. آخه برای پسری هیچ چیز نویی نخریده بودیم و همه مبلمان اتاق دختری رو داده بودیم بهش. البته پسری که متوجه نمیشه ولی من خودم هی دلم میسوخت. حالا امروز شاید یه عکس از اتاق پسری گذاشتم توی اینستاگرام.

عاطفه به سلامتی درسش تموم و شده و برای کار و زندگی برگشته و+ی+ن . دیروز ساعت هشت و نیم با هم قرار داشتیم و من ساعت 8 و ربع رسیدم. یه اس ام اس به عاطفه زدم که رسیدم و بعدش با خودم گفتم میرم توی مولر میچرخم تا اونم برسه. تا پام رو گذاشتم توی مولر یه خانمی رو دیدم که جلوی درایستاده و داره موبایلش رو نگاه میکنه. دیدم عاطفه هست و اونم فکر کرده زود رسیده و بره مولر بچرخه. خیلی خیلی خوش گذشت. البته کار خاصی هم نکردیم. چون تا پرده اتاق پسری رو انتخاب کردیم بردیم دادیم قسمت خیاطی تا کوتاهش کنند و خودمون رفتیم نشستیم صبحانه خوردیم و حرف زدیم و ساعت 11 هم دوباره برگشتیم . در مجموع فکر کنم نیم ساعت توی ای ک آ چرخیدیم و باقیش به صبحانه و صحبت گذشت. خوب هم بود. عاطفه رو از همون اول اول اومدنم میشناسم. در نتیجه میشه باهاش راجع به همه چیزی که حتی هیچ کس نمیدونه و اون فقط میدونه صحبت کرد. میشه هی نشست و از خاطره ها گفت. از کلاس زبانی که توش با هم آشنا شدیم، از کوچولویی دختری، از خونه قدیمی من، از روزهای عاطفه. انقدر حرف زدیم که یادمون رفت فقط یه  دونه قهوه خوردیم و اصلا نرفتیم دوباره فنجونمون رو پر کنیم. خلاصه که خیلی خوب بود.

از مهد پسری بگم که خیلی خوب پیش میره و پسری خیلی بچه خوبیه. منتها بنا به گفته مربی هاش یه ایراد داره. هر بچه ای که میاد و احیانا میزنه زیر گریه پسری هم باهاش هم دردی میکنه و میزنه زیر گریه. دو روز پیش پسری قرار بود دو ساعت  مهد بمونه منم رفتم برای خودم به کارهام رسیدم و وقتی برگشتم مهد هنوز نیم ساعت مونده بود. یه کم توی حیاط نشستم دیدم صدای گریه میاد دقت کردم دیدم پسریه. دیگه اختیارم از دست رفت و رفتم در اتاقشون رو زدم تا مربی در رو باز کرد سلام نکرده گفتم اون بچه منه داره گریه میکنه؟ دیدم پسری بغل یه کمک مربی نشسته و داره گریه میکنه. گفتن هیچی نشده یکی دیگه از بچه ها داشته گریه میکرده و پسری هم برای همراهی با اون زده زیره گریه. بعدشم گفتن شما بیزحمت دیگه توی حیاط نشینید که تا صدای گریه پسری اومد بپرید بیاید تو!!! 

همینا دیگه... میتونم بیشتر بنویسم ها ولی پسری داره برای کندن دکمه های لپ تاپ خودش رو تیکه پاره میکنه. 

75 تا کامنت هست که جواب ندادم.

اینستاگرامم همچنان هست shagure31 ولی خدایی این همه گفتید وای بیا اینستاگرام عکس بگذار! اونجا چه گلی به سر من زدید؟ اینجا خاموشید اونجا هم!!!

فعلا تا بعد


نظرات 40 + ارسال نظر
زنگ تفریح شنبه 18 مهر 1394 ساعت 02:30

فوضولی چیه ؟؟؟!!!!
منو باش واسه اینکه احساس غریبی نکنی زحمت کشیدم ی آی دی آشنا واست ساختم هییییی روزگار کی قدر منو میدونه
وجدانا همه محیطهای مجازی من خالین یعنی هیچی از خودم نی نه لاین ، نه واتس نه فیس نه... فک نکن اینستا عمدا خالیه اینو ساختم بشناسی کیم
ی ذره که میتونی حدس بزنی پسرم یا دختر بعدم خدایی جذابیتش به این شک تهشه البته اصلا چ فرقی میکنه ؟؟!!! ( تبعیض جنسیتی اونم وسط اروپا)
و درآخر حالا یعنی واقعنی واقعنی اکسپت نمیکنی ؟

والا از پرروییت احتمال میره پسر باشی ولی خب بچه پررو میتونه دختر هم باشه. بالاخره خواجه که نیستی یا دختری یا پسر دیگه.
بفرست اون درخواستت رو اینبار دیگه ردت نمیکنم دلم واست سوخت!

ِیک نقطه جمعه 17 مهر 1394 ساعت 13:10

سلااااااااااااااااااااام شگوره .یعنی چی گفتن تو حیات نشین؟!!!!!! . خوب مادرشی دیگه . معلومه صدای گریه بچه ات بیاد باید با کله بری تو . اینو منه عزب اوغلی هم میدونم .

در پاسخ به جوابت به کامنتم تو پست قبلی باید بگم راستش بعضی شب ها من از این همه تغییر تو بهت و حیرت فرو میرم و به خودم میگم : یعنی خوابه یا واقعا این اتفاقا افتاده . بعضی وقت ها هم باورم نمیشه یه کارایی رو تو این مدت من بودم انجام دادم. خلاصه کلی دیوونه ام

قربانت - یک نقطه

نقطه چشم به هم زدیم 6 سال از مهاجرتمون گذشت. یه روزی میرسه که یکی میگه آره من ریشه ایرانی دارم و مثلا پدر پدربزرگم( نقطه) یا مادرجدم ( شگوره) ایرانی بوده. زمان خیلییییی زود میگذره.

mrs s پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 23:04

من تا حالا نرفتم اىنستاگرام! وب چیه نخند . ولى بالاخره میام بهت سرمیزنم.

چیز خاصی هم نیست نرفتی هم نرفتی

نلی سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 08:34 http://royayesabz.blogfa.com

سلام شقایق جون... من تو اینستا فالوت کردم
می گم چه خوبه که دوست قدیمیت برگشته و یه پایه ی خوب برای گپ زدنا و خریدای این مدلی داری عزیزم

آره خودمم باورم نمیشه که این اتفاق افتاده خیلی بهتر از اونه که حقیقت داشته باشه

مهدیه سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 08:27

سلام بعد مدت ها دارم میخونمت دوباره خوشحالم که زندگی بر وفق مراد ایشالا همیشه خوش و سلامت باشی
رابطه دختر و پسر منم شکل برو بچ شماست مخصوصا الان که دختری مدرسه ش شروع شده صدای جیغ و دادش بخاطر گرفتن وسایلیش توسط پسری بیشتر هوا میره

وایییی نگوووو پسر من اصلا فکر کنم مرض داره که صدای خواهرش رو دربیاره

dokhmali دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 21:35

ey janam pesari sheytoon bala
rasty to insta fahmidi man kodumam?

نه!

مهشید م دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 20:54

شقایق جون از توضیح کاملت واقعا سپاسگزاری میکنم.
امیدوارم همیشه شاد باشید

ممنونم خانومی

behnaz دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 16:50

salam khanoom, mamnoon az posthaie ke mizari. goftam khamoosj nakhonam o beram . koochoolohato beboos

ممنونم عزیزم

هویج دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 14:29

نه مادر خوشگل کجا بود اگه خوشگل بودم که تا یه شاهزاده ای میبایست منو کشف میکرد الان دیگه منم همه ی شاهزاده ها رو تحریم کردم فقط میخوام به تحصیلم ادامه بدم هاهاه

واااااا مگه تو چهارده سال بیشتر داری؟ اصلا چه وقت شاهزاده و این حرفا

سارا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 12:30

دلم براش کباب شد که برای همدردی با بچه های دیگه گریه می کنه

آره ولی امروز گویا دیگه گریه نکرده بوده

soso دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 09:33

سلام دوستم من خواننده خاموشت بودم تاوقتی که نوشته هات رو رمزی کردی حالا دوباره پیدات کردم اگه اجازه میدی بازم خواننده ات باشم و ایشالا این دفعه روشن. انرژی و سرزندگی ات رو دوس دارم.
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی

مرسی عزیزم
انشاالله

آتی دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 09:33

ممنون منم اکسپت کردی
اینستا دسترسیش راحت تره واقعا
اتاق بچه ها رو خیلی با سلیقه چیدی اتاقها هم خیلی دلباز و نورگیر بودن مبارکها باشه

مرسی عزیزم چشمات قشنگ میبینه

رویا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 08:07

به به عاطفه خانم شقایق بی زحمت بهش بگو بی انصاف برو یه سری به وبلاگت بزن رفتی دو روزه برگردی پشت سرت را هم نگاه نکردی خدا را شکر که سالمه بهش سلام برسون با این بچه بازم حرف بچه سوم را بزن

گفتم بهش
همون روز توی ایکیا بهش چند تا از پیغام ها رو نشون دادم سرش خیلی شلوغه این روزها
بچه همینه دیگه تا کوچیکه باید گریه کنه بزرگ شد هم گریت رو دربیاره

هویج دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 06:26

حالا الان اینستاگرام برات غریبه ست من خودمم عادت ندارم کپشن بنویسم ولی اونایی که مینویسن هم واسشون البوم عکسه هم وبلاگ یه کم بگذره خودت به مزایای فراووااانش پی میبری عزیز جان میخوام زیر عکس اخر بگم هویجم رووم نمیشه اخه بقیه چه فکری میکنن

با این حال احساس میکنم محیط وبلاگ رو بیشتر دوست دارم
راستی ماشاالله خوب خوشگلی ها

هویج دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 06:20

ای روزگاااارررر عمری اومدم و نظرات گهربار دادم و با یه نگااه ه به کامنتهای زیر عکسااا نتونستی وجود هویج وار من رو تشخیص بدی؟ اخه چرررا

چراااااااااااااااااااا اتفاقا خیلی هم درست حدس زده بودم

آفتابگردون دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 04:05

سلام
نمیدونم چرا نظرمو دو تا پست قبل تایید نکردی ؟ امروز با شوق اومدیم نظرمو بخونم دیدم تایید نشده . اسممو آفتابگردون گذاشتم تا راحتتر نظر بنویسم

عزیزم نظرها خیلی زیاده و من واقعا فرصت نمیکنم همه رو یه باره جواب بدم و دلم هم نمیاد از سر باز کنم انشاالله امروز فرصت بشه چشم

مهشید م دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 02:26

شقایق جان
به به! چقدر تند تند مینویسید ماشالله.. بزنم به تخته..
ببخشید، من یه سوال داشتم، ممنون میشم یکم توضیح بدید. میخواستم بدونم سطح رفاه مردم خیلی بالاست اونجا؟ راستش داشتم فکر میکردم الان احتمالا همسرتون شاغلن و شما دو تابچه دارید که اونا هم خرج دارن. با این تفاسیر میتونید خونه خوب داشته باشید و حتی خریدهای خوبی هم داشته باشید.. امیدوارم همیشه زندگیتون پر از برکت باشه و همیشه در رفاه کامل باشید.. فقط برام جالب بود که چقدر سطح زندگی اونجا بالاست!
شاد باشید

مهشید جان توضیح اینکه اینجا چطوریه سخته ولی خب بخوای نگاه کنی مدل زندگی اینجا با ایران خیلی خیلی فرق داره. معلومه که سطح رفاه بالاتره ولی خب مدل زندگی هم متفاوته.ببین مثلا ایران مهمونی مده و هر بار برای مهمونی خرید کفش و لباس. فامیل هست و هی جشن تولد میشه و عروسی باید هدیه داد. احتمالا ماشین داشته باشه آدم و سیگاری باشه. خب اینا همه هزینه هست که ما اینجا نداریم. اینجا آدم به نسبت ساده تر زندگی میکنه و همون پول رو برای جاهای دیگه پس انداز میکنه. من الان مدتهاست اگه مهمون وعده غذایی داشته باشم به جز غذا با یه چایی ساده و یه بیسکویت پذیرایی میکنم . شاید کنار غذام هیچی هم نگذارم شاید هم بگذارم. بد هم نیست و مدل اینجا اینطوریه. خودمون رو مقید نمیکنیم برای یه مهمونی لباس بخریم . هزینه بنزین و ... نداریم. نمیدونم تونستم درست توضیح بدم یا نه. ولی اینجا هم میشه یه مدلی زندگی کرد که آدم همش هشتش گرو نهش باشه. بحث الویت بندیه دیگه. کجا کمتر خرج میکنی که کجا بتونی بیشتر خرج کنی.

اتی دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 00:06 http://2ashegh-1eshgh.blogfa.com

سلام شقایق جان..لطفا منو هم فالو کن برای پسرم پیج درست کردم..g_hamedi

چشم

golnaz یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 22:53

salam azizam . veblag jadid mobarak. omidvaram sar khuneye jadid rozaye shado khoshi dashte bashin. bebakhshid .rasti che khub ke safe instagram baz kardiiiii. afolloweton kardam age accept konid. mamnun mişam

گلناز جان ممنونم ازت. من البته تقریبا همه رو اکسپت کردم ولی با چه اسمی درخواست دادی؟

زری یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 22:10

میگما شگوره جان، اگه بخشی از آرشیوت را تونستی احیاء کنی، بی زحمت خواهر بذار تا مایی که تازه شروع به خوندنت کردیم اون قسمتها را بی نصیب نمونیم

باید همت کنم البته توی اینترنت گشتم و فقط چند پست قابل احیا بود و نه همه. بماند که منتظرم یه شیرپاک خورده ای پیدا بشه و رمز پستهای رمزیم رو بهم بده

خودیافته یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 19:53

چقدر خوب که هستی شقایق جان. فقط ازت انرژی میگیرم. شاد باشی (:

ممنونم عزیزم

نیمفادورا یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 09:43 http://nimfadora.persianblog.ir

چه خوب که عاطفه برگشته پیشت.
ای تو روحت که اینستا رو هم پرایوت کردی! خب من اکانت ندارم چیکار کنم؟

تو کامپیوتر هم میشه ها

سارا یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 01:15

دلم برای پسری کباب شد

چرا؟ چون خیلی لوسه؟

مادرخانومی شنبه 11 مهر 1394 ساعت 20:44

چقدر بامزست این پسری شما خدا نگه داره براتون
شبا می خوابه تو اتاقش؟
رابطه پسری و دختری خوبه با هم؟ می سازن؟

والا خوابیدن که میخوابه اما معمولا نزدیکهای صبح یا اون میاد اتاق ما یا ما میریم اتاق اون
بله خوبن با هم . فقط پسری خیلی خیلی خواهرش رو اذیت میکنه

فافا شنبه 11 مهر 1394 ساعت 18:05

عزیزم یه عاااالم تبریک بابت خونه جدید و دفتر خاطرات جدید. بلاگفا که پستاتو خورده نظرات ما رو هم خورده؟ بعد اونوقت نظرات ما رو قبل رویت شگی بانو قورت داده یا بعدش؟ ینی اونهمه زحمت ما پر؟؟؟؟ ینی اونهمه سوالات راجبه مدل اجاره دادن خونه ها و صابخونه های اتریشی به فنا؟؟؟
بابت نتیجه ام آر آی و روال رو به بهبود زندگیت و همه جزییاتش که اینقد قشنگ تعریف میکنی خوشحالم. اینستا هم کار خوبی بود. روزای خوبی داشته باشی

فافا اون کامنت رو اتفاقا جواب داده بودم ولی الان پر شده و به جون خودت اصلا در خودم نمیبینم که دوباره اون همه جواب بنویسم.
فدات

الهه شنبه 11 مهر 1394 ساعت 17:20

خونه جدید وبلاگت مبارک
عزیزم پسری همدردی میکنه با دوستاش.چه خوب شد اینستا پیج زدی.من همیشه دلم میخواست عکساتونو ببینم.

خواهش میکنم عزیزم. قابلی نداشت

رها زندگی من شنبه 11 مهر 1394 ساعت 15:53 http://Loveasiknowit.blogfa.com

جونممم شقایق از اینستاگرامت لذت بردم مخصوصا با عکس درختها قشنگ میشد توصیفات اینجارو فهمید.ممنون

حسنا شنبه 11 مهر 1394 ساعت 15:20

هی تو بیا بگو خرید تا دل من آب بشه.الکی…مثلا من اصلا خرید نمیرم
ایشالا مبارکش باشه پرده جدید.
پسر من مدلش اینه که هر بچه ای رو میبینه داره گریه میکنه،میره سراغش،کله اش رو میگیره بالا و تا نفهمه بچه بینوا چشه،دست ازسرش برنمیداره…بعضی وقتا هم میشینه خاطراتش رو برای اون بچه تعریف میکنه،یا مثلا اگه بچه به کار خودش ادامه بده بهش میگه من اینجام دارم با تو حرف میزنم،نمیشنوی؟نمیخوای حرف بزنی؟
کلا اینقدر داستان میبافه که بچه مورد نظر به غلط کردن بیفته که چرا گریه کرده…
شقایق،پسر من خیییییییلی شیطنت میکنه،یعنی امانم رو بریده…یه کارایی میکنه فکر نکنم بچه های دو برابر اینم بکنن.امروز دراورش رو انداخته روی زمین،به این صورت که هرچهارتا کشو هاش رو دراورده و دراور سنگین شده و خورده زمین!بعد من بلندش نکردم که باباش ببینه و حداقل یه تذکری بهش بده شایدزباناونو فهمید،بعد رفته روی دراور و از کمدی که روبه روش بوده،یه ژیلت دراورده ،یهو نگاش کردم دیدم چانه اش خونیه!آقا ریششون رو تراشیده بودن مثلا!!!
شقایق،ایا بنظرت بچه من یه کم شیطون نیست؟

حسنااااااااااا دیروز پسری کمد جاکفشی رو پرت کرده بود روی سر خودش من مطمئنم بچه ها فرشته دارن چون کمد افتاده بود روی در و پسری تونسته بود از فضای باقی مونده زیرش در بره.
نه حسنا به نظرم بچت خیلی هم نرماله! فقط بچس و خطر رو درک نمیکنه همین.

حبیب شنبه 11 مهر 1394 ساعت 15:18

هم اینجا روشنم هم اونجا


شما کارت درسته

حسنا شنبه 11 مهر 1394 ساعت 15:11

با سلام و عرض خسته نباشید
شگوره عزیز ما برای اینستاگرام شما درخواست فرستادیم ولی چرا نپذیرفته اید؟
آیا ما بدیم؟
آی دی ام هم حسنا١٩٨٩.حسنا اسممه،١٩٨٩هم سال تولدم

شما شش ماهه متولد شده اید حسنا بانو

فرشته شنبه 11 مهر 1394 ساعت 14:31

عزیزم شقایق جون خیلی خوشحال شدم که دوباره نوشتی و خوب که اومدی اینجا و اینستا هم که عالی ... واقعا دلتنگت بودم .خونه جدید هم خیلی خیلی مبارک ا

ممنونم عزیزم

هویج شنبه 11 مهر 1394 ساعت 13:02

وای فک کنم کلی غلط تایپی دارم توو کامنت قبلی

هویج بیا ببینم
تو توی اینستاگرام کدوم یکی هستی؟؟؟؟؟

هویج شنبه 11 مهر 1394 ساعت 13:01

چقد درس نداشتن خوووبه هاااا، والله من خواستم هی بشینم زیر همه ی ی عکسااااا هی تظذ بذارم بعد گفتم نکنه از بقیه زیاد زر زرو به چشم بیام ا
ولی خیلی خیلی کار خوبی کردی بابت اینستاگرام یه کم کپشن های طولانی تر بنویس اصلا همین پست رو زیر عکسای اتاق پسری مینوشتی ادم راحتتر زیر عکس نظر میذاره البته من هم نوشته های وبلاگی میخوام هم اینستاگرامی به نوشته هات معتادم معتاااد

باریکلا باریکلا که درس نداری و هی زیر همه عکسها کامنت میگذاری آفرین آفرین
همچنان به نظرم وبلاگ حسش بهتره. اینستاگرام مثل آلبوم عکس میمونه فقط

goddess شنبه 11 مهر 1394 ساعت 11:52

سلام عزیزم.فک کنم این دومین یا سومین کامنتی باشه که برات گذاشتم.از همون اول میخوندمت.تو نی نی سایتم چند باری با هم صحبت کردیم ولی من کلا بینهایت در کامنت گذاری تنبلم.حالا ایشالله تو اینستا یه ذره از این تنبلی خارج میشم.

انشاالله که در هدفت استوار بمونی

زنگ تفریح شنبه 11 مهر 1394 ساعت 11:14

سلام
خونه جدید مبارک اینا باشه
اینستاگرام محترم که خصوصییه ؟! چ جوری ببینیم آخه
یه سوال یکی ازم پرسید دقیق نمیدونستم گفتم اینجا بپرسم
این لاتاری هست برای گرین کارت امریکا یه خانمی هست میخواد شرکت کنه اون وقت میگفت حتما باید عکسش بدون حجاب باشه یا با حجاب باشه مشکلی نداره ؟
ممنون

آخ آخ آخ میبینم که از روی فوضولی رفتی یه آی دی ساختی که هیچچچچچیییییی توش نیست بعد اومدی توقع داری اکسپتت هم بکنم بچه پررو؟ تو هنوز بعد این همه سال که خواننده منی نمیدونم مونثی یا مذکر!!!؟
والااااا من اصلا جواب سوالت رو نمیدونم

صبا شنبه 11 مهر 1394 ساعت 11:06

شگوره جان من اومدم اینستا رکوست دادم قبول کن بیام
اینجا هم فعالم اونجاهم خیلی فعالم

من تقریبا همه رو اکسپت کردم

پونه شنبه 11 مهر 1394 ساعت 11:00

سلام شقایق جان
تبریک به خاطر سه تا خونه ی جدید، برا خونه ی جدیدتون که توی وبلاگ قبلی تبریک گفتم، اینیستاگرام هم مبارک خیلی خوشحال شدم انگار بیشتر بهت نزدیک شدم، این وبلاگ هم مبارک فقط چرا بازم روزهای بهم ریخته؟ روزهای الانت که خیلی خوبن و ایشالله همیشه اینجوری بمونن
خیلی خوشحال شدم عاطفه برگشته، یادمه که چقدر باهاش خاطره داریو برا رفتنش چقدر ناراحت بودی
منم دوست دارم بازم بنویسم ولی دخترم افتاده به جونه تلویزیون، الانس که بندازه

مرسی پونه جان تو لطف داری
من به این اسم انس گرفتم و دلم نمیاد عوضش کنم
آخ آخ آخ بدووو به داد تلویزیون بینوا برس

محبوب شنبه 11 مهر 1394 ساعت 10:39

فدات شم که نوشته هات خنده به لب ادم میاره پسرا همینجورین شقایق مگه خودت جیزی واسشون بخری اگه نه میگن همین خوبه (در بیشتر موارد البته) من تو اینستا فالوت کردم اگه حدس زدی کدومم؟

آخه پسری من الان هنوز عقلش نمیرسه که بخواد چیزی هم بگه
نه کدومی؟

خاطره شنبه 11 مهر 1394 ساعت 09:51

سلام شگوره جان منم تو اینستا فالوت کردم

ممنونم

زری شنبه 11 مهر 1394 ساعت 09:50

یعنی من عاشق این غر زدن های تو برای کامنت گرفتن شدم.
شگوره چه کردی با رزومه دادن و بیمارستان گرفتن؟ آخر کجا شد؟ هنوز قطعی نشده نه؟

رزومه فرستادم هنوز خبری نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.